349071 روایت گردان خط‌شکن در ۳۵۳اُمین برنامه شب خاطره ۳۵۳ اُمین برنامه شب خاطره با روایت رشادت رزمندگان گردان حضرت زینب (س)، گردان غواصی لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) در عملیات کربلای ۵ با رنگ و بوی مادرانه در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد. گزارش ما را در این‌باره بخوانید. <p>به گزارش جهانی پرس از روابط عمومی حوزه هنری، ۳۵۳ اُمین شب خاطره با روایت حاج احمد قاسمی، وحید مرندی و وحید مصدری رزمندگان گردان حضرت زینب (س)، گردان غواصی لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) با عنوان گردان خط&zwnj;شکن با موضوع رشادت دلاور مردان این گردان در&nbsp; عملیات کربلای ۵ در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد.</p> <p>در تقویم دی&zwnj;ماه دفاع مقدس، عملیات کربلای چهار، ۳ تا ۵&zwnj;دی&zwnj;ماه انجام شد. اما به علت لو رفتن عملیات توسط ستون پنجم منافق، منجر به شکست شد. در این شرایط، دو هفته&zwnj;ی بعد، یعنی ۱۹ دی&zwnj;ماه نیروی نظامی کشور به آغاز عملیاتی جدید در همان منطقه به&zwnj;عنوان کربلای ۵ اقدام کرد. از این عملیات بانام عملیات محاصره بصره نیز یاد می&zwnj;شود که یکی از بزرگ&zwnj;ترین و موفق&zwnj; ترین عملیات&zwnj;های دوران جنگ تحمیلی نیز به&zwnj;شمار می&zwnj;آید.</p> <p>حاج احمد قاسمی فرمانده گردان الحدید گردان حضرت زینب (س) که در سن ۱۷ سالگی در سال ۶۵ در جبهه&zwnj;های دفاع مقدس حضور پیدا کرد، اولین راوی ۳۵۳ اُمین شب خاطره بود.</p> <p>*خانم من چیزی بلد نیستم</p> <p>قاسمی این&zwnj;گونه روایت کرد: در طول جنگ تحمیلی، شرایطی به وجود می&zwnj;آمد که فرماندهان عالی&zwnj;رتبه درباره&zwnj;ی چگونگی انجام عملیات تصمیم بگیرند. منطقه&zwnj;ی عملیات کربلای ۵ آبی بود و لازم بود از غواصان استفاده شود. رزمندگان غواص در ابتدا از غواصی چیزی بلد نبودند. در وضعیت خاص آب و هوایی آن زمان دستور داده شد، آموزش شنا، غواص و جنگی ببینند. شب عملیات فرا رسید. رزمندگان از لحاظ روحی و معنوی آماده شدند. ساعت ۱۸ به سمت خط مقدم حرکت کردیم و یک ساعت بعد به محل مقرر رسیدیم. به علت آن&zwnj;که دشمن در سمت چپ حضور داشت و ما در دیدرس آنان&nbsp; بودیم دستور دادم در سنگرها بمانند تا این عملیات مانند عملیات کربلای ۴ لو نرود. در این منطقه برای انجام عملیات بدترین شرایط حاکم بود. دشمن رادار &laquo;رازیت&raquo;، یکی از رادارهایی ساخته&zwnj;شده توسط فرانسه را به&zwnj;کار گرفته بود که هر پرنده&zwnj;ای را می&zwnj;توانست شناسایی کند. در منطقه مذکور مین&zwnj;گذاری صورت گرفته بود و آب&zwnj;گرفتگی باعث افزایش حساسیت و جابه&zwnj;جایی آن&zwnj;ها شده بود. سیم&zwnj;خاردار، مین&zwnj;های هشت پر و خورشیدیِ فلزی شرایط عملیات را به شدت سخت کرده بود.نزدیک ساعت ۲۰ چلو گوشت را به&zwnj;عنوان شام در نایلون فریزری به دستمان رساندند. پس از خوردن غذا حاج آقا اسدی و آقای راستگو گفتند عملیات را شروع کنید.فاصله&zwnj;ی ما تا دشمن ۳ کیلومتر بود که باید شنا می&zwnj;کردیم تا توکل اول را تصرف کنیم. به فرماندهان دسته&zwnj;ها گفتم بچه&zwnj;ها را آماده کنند. به بیسیم&zwnj;چی&zwnj;ها گفتم فرکانس&zwnj;های دستگاهشان را تنظیم کنند. نکات معنوی مؤثر در جنگ را یادآور شدم. من ماندم با تنهایی و حضرت زهرا (س)؛ طبق گفته&zwnj;ی شهید حاج قاسم سلیمانی حقیقتاً ایشان مثل مادرمان بودند. توسل کردم گفتم: خانم من چیزی بلد نیستم. این بچه&zwnj;ها در پناه شما باشند؛ کمکمان کنید. پس از راز و نیاز، زمان حرکت فرارسید. از خاک&zwnj;ریز اولی عبور کردیم. وارد آب شدیم. آب تا کمرمان بالاآمده بود.دستور تغییر زمان عملیات به ما رسید.به سنگرها برگشتیم تا دستورات بعد فرارسد. بیسیم&zwnj;چی&zwnj;ها را جمع کردم و گفتم: فرکانس&zwnj;ها را چک کنید. گفتند: فرکانس&zwnj;ها عوض&zwnj;شده است. خانم فاطمه زهرا (س) تنها کسی بود که به ذهنم رسید و مجدداً توسل کردم. بیسیم&zwnj;چی&zwnj;ها توانستند فرکانس را تنظیم کنند و رفتند و من از خانم تشکر کردم و اشک ریختم و سجده شکر بجا آوردم. حاج آقا خادم الحسینی و آقای اسدی آمدند تا زمان شروع عملیات را به ما اعلام کنند. حاج&zwnj;آقا خادم الحسینی&nbsp; آیه&zwnj;ی والله خیر حافظا را در گوشم خواندند و گفتند: ساعت ۲۲ به آب بزنید.به علت ریختن مواد شوینده در غذا در آشپزخانه لشکر اکثر رزمندگان دچار مسمومیت غذایی و برون&zwnj;روی شدید شدند که شرایط را به&zwnj;شدت سخت&zwnj;تر می&zwnj;کرد.در این شرایط وارد آب شدیم و به نقطه&zwnj;ای که فضای تجمع را فراهم کرده بود، رسیدیم. زمان جدایی دسته&zwnj;ها از گروهان فرارسید. هدف تصرف ۳ کمین بانام توکل یک، توکل دو و توکل سه بود. متوجه شلیک از سمت راست شدیم. نمی&zwnj;دانستم عملیات شروع&zwnj;شده یا یک عملیات ایذایی است. آتش دشمن سنگین&zwnj;تر شد و دستور زدن به خط را نداشتیم. دسته اول، سپس دسته دوم پشت سر آن و بعد دسته سوم حرکت کرد. دسته اول موفق شد و کمین یا توکل اول را فتح کرد. اما دسته دوم با مشکل مقاومت دشمن مواجه شده بود. اسلحه&zwnj;ها به علت گیرکردن در گل&zwnj;ولای فاقد کارایی لازم بودند. چاره&zwnj;ای نبود تصمیم گرفتم جلو بروم. نمی&zwnj;شد ایستاد زیرا در دیدرس دشمن قرار می&zwnj;گرفتیم. باید به میدان امام رضا (ع) یا یادمان کربلای ۵ امروز، خودم را می&zwnj;رساندم.</p> <p>&gt; پاکزاد حوزه هنری:<br /> با معذرت&zwnj;خواهی از روی سر رزم<br /> jafar_pakzad: ندگان رد شدم و در نزدیکی سنگر نارنجک را جهت پرتاب آماده کردم. اولی، دومی، سومی و چهارمین نارنجک موفق عمل نکرد. از سیم&zwnj;خاردار و مین های خورشیدی عبور کردم و نارنجک پنجم را به داخل سنگر انداختم. منفجر شد و اشیا سنگینی پرتاب شد و با من برخورد کرد که بدنم را سر کرد. به خاطر رشادت شهید فرهاد محرابیان موفق شدیم. هر سه کمین توکل فتح شدند.</p> <p>به علت اتمام فرصت روایت اول، قاسمی به سخنان خود پایان داد و صالحی مجری برنامه از وحید مرندی روای دوم این برنامه دعوت کرد تا بر روی صحنه حاضر شود.</p> <p>*پسرم به رفتنت راضی شدم تنها می خواستم با تو خداحافظی کنم</p> <p>راوی دوم در سال ۶۱ جهت پشتیبانی و ارسال مایحتاج رزمندگان، حمل اسباب مذکور را جهت انجام عملیات فتح المبین بر عهده می&zwnj;گیرد. پس از بازگشت از جبهه با دوستان خود قرار می&zwnj;گذارد که برای دفاع اسلحه به&zwnj;دست بگیرند و وارد خط مقدم شوند. اما خانواده&zwnj;اش با او مخالفت می&zwnj;کند. زیرا دو برادر او در کودکی&zwnj;شان فوت کرده بودند و او تک پسر آن خانه بود. بالاخره با طرح مسئله کمک&zwnj;رسانی به جبهه موافقت خانواده را برای حرکت به سمت جبه&zwnj;های دفاع مقدس جلب می&zwnj;کند. آنان فکر می&zwnj;کردند که دوباره تنها بابت پشتیبانی آن&zwnj;ها را ترک می&zwnj;کند. اما او می&zwnj;خواست در عملیات&nbsp; شرکت کند. با دوستانش به مسجد رجایی شهر کرج می&zwnj;رود و ازآنجا به پادگان اعزام شدند. از پادگان به محل برگزاری نماز جمعه آمدند تا نمازگزاران آنان را بدرقه کنند. مادر مرندی نیز در بین نمازگزاران بود و او را می&zwnj;بیند و او نیز متوجه این لو رفتن ماجرا می&zwnj;شود. مادر به دنبال فرزند خود می&zwnj;گردد. اما دوستانش او را در اتوبوس پنهان کرده و راهی جبهه می&zwnj;شود. بعدها مادرش اذعان کرد: پسرم به رفتنت راضی شده بودم تنها می خواستم با تو خداحافظی کنم.</p> <p>*یا زهرا اگر بدون آنان برگردیم، جواب مادرانشان را چه بدهیم؟</p> <p>مرندی به روایتگری ادامه داد و گفت: دشمن سنگرهای نونی شکل یا نیم&zwnj;دایره را برای زمین&zwnj;گیر کردن رزمنده&zwnj;ها درست کرده بود. کمین بزرگی بود که الحدید مأمور از کار انداختن آن&zwnj;ها بود. قبل برخورد با دشمن سه شهید، مهاجر، توزنده جانی و فرهنگی دوست به روی مین رفتند. شهید فرهاد محرابیان در کانال پرید و خط را شکست. در این عملیات گردان&zwnj;ها و لشکرهای دیگر تا ان لحظه نتوانستند خط را بشکنند. نزدیک نماز صبح به محل مقرر رسیدیم. نماز صبح را خواندم. دیدم از سمت راست حدود ۸ نفر به سمت ما می&zwnj;آیند. خوشحال شدم. گفتم: اخوی ایرانی؟</p> <p>آن&zwnj;ها عراقی&zwnj;های فراری بودند که سمت مستحکمات عراق می&zwnj;رفتند. از صحبت&zwnj;ها و زبانشان متوجه شدم درگیر شدیم. زیر آتش خمپاره بودیم و در کانال ماندیم.متوجه آمدن بچه&zwnj;های لشکر امام حسین (ع) از سمت راست شدم. آنان فکر کردن ما عراقی هستیم و به تیراندازی اقدام کردند. گفتیم: ایرانی هستیم. باورشان نشد. نشانی پرسیدند. گفتیم: گردان حضرت زینب (س). به من گفتند: دستت را روی سرت بگذار و بیرون بیا. از لهجه&zwnj;شان پی بردم اهل اصفهان&zwnj;اند ترسیدم و تند صحبت می&zwnj;کردیم تا باور کنند خودی هستیم. وقتی به آنان رسیدیم، شناختند و بغلمان کردند. به ما لباس دادند و ما زخمی&zwnj;های مان را به این لشکر منتقل کردیم. به مقر رفتیم. برادر شهید توزنده جانی که از کادر لشکر بود، از حاج&zwnj;آقا خادم حسینی جویای احوال برادرش شد. به او گفتم برادرش شهید شده است. برای پیدا کردن پیکر شهدا به منطقه رفتیم. تاریک بود و پس از چند ساعت گشتن شهید توزنده جانی و دیگر شهدا را پیدا نکردیم. دراز کشیدم بغض کردم و گفتم: یا زهرا اگر بدون آنان برگردیم، جواب مادرانشان را چه بدهیم؟ متوجه جسم نرمی زیر سرم شدم دیدم لباس غواصی بر تن دارد. او شهید توزنده جانی بود و روبه روی او نیز شهید مهاجر و آن&zwnj;ور تر شهید فرهنگ دوست قرار داشتند.</p> <p>مرندی به روایت خود پایان داد و وحید مصدری جایگزین وی شد. او با شهید همایون جهانی، صمیمی&zwnj;ترین دوستش در سال ۶۱ به جبهه آمده بود. رفیقش را در این عملیات از دست می&zwnj;دهد و پیکرش را به تهران، محله گرگان برمی&zwnj;گرداند.</p> <p>مصدری این&zwnj;گونه آغاز به روایت کرد: من عضو گروهان غواصی قدر بودم. بَنا بود پشت سر گروهان الحدید پیش به رویم و دژ و نونی را تصرف کنیم. ظاهراً الحدیدی ها در ۳۰۰ متری دژ بودند و ما از حال آنان بی خبر و نگرانشان بودیم. مسمومیت نیز ما را اذیت می&zwnj;کرد. دیر شده بود و عملیات آغاز شد. حدود ۹۰ کاتیوشا چینی بر سرمان می&zwnj;ریخت. مسیرمان به سمت خشایار تغییر کرده بود. جلو رفتیم به اسکله رسیدیم و سوار قایق شدیم. تا جایی که ممکن بود جلو رفتیم. پیاده ادامه دادیم. در کنار آن اسکله گردان المهدی (عج) اسکله زده بود. با قایق&zwnj;های آنان صبح زود به محل مقرر رسیدیم. ازآنجا پیاده باید به سمت جنوب حرکت می&zwnj;کردیم. خستگی ماقبل عملیات، مسمومیت، پیاده&zwnj;روی طولانی در گل&zwnj;ولای و نگرانی مذکور فشار زیادی به روی ما آورده بود.</p> <p>&gt; پاکزاد حوزه هنری:<br /> دو کیلومتر جلو رفتیم و دیدیم در کانال مسیر قفل&zwnj;شده است. عراقی&zwnj;ها جل<br /> jafar_pakzad: وی ما سنگر بسته بودند و مسیر را سد کرده بودند. اگر از کانال خارج می&zwnj;شدیم در دیدرس دشمن قرار می&zwnj;گرفتیم. رودررو و تک به تک با دشمن شدیم. لباس غواصی مشکی بود و در روز مشکل&zwnj;ساز بود. حدود ساعت ۸:۳۰ دقیقه توقف کردیم. حدود سه کیلومتر با نونی&zwnj; که حد ما بود، فاصله داشتیم. باید آن را تصرف می&zwnj;کردیم تا لشکر امام حسین (ع) از آن عبور کنند. مارش عملیات زده نشده بود و احتمال می&zwnj;دادیم که عملیات ناموفق است. برایمان یادآور شکست کربلای چهار شد. با دیدن عقب آمدن گردان المهدی (عج) احتمال شکست برایمان افزایش پیدا کرد. حاج&zwnj;آقا خادم را دیدیم که به کانال پرید و گفت: عراقی&zwnj;ها دارند جلو می&zwnj;آیند. شهید فولادوند، باقری و فرهنگ دوست به سینه&zwnj;کش خاک&zwnj;ریز رفتند و من هم به آن&zwnj;ها پیوستم. بالاخره حدود ساعت ۱۰:۱۵ دقیقه مارش را زدند. ادامه دادیم. کانال شکست و عبور کردیم. به&zwnj;جایی رسیدیم که کانال پر از اجساد شده بود و تنها حدود نیم متر از بالای آنان خالی بود. بالاجبار از روی آن&zwnj;ها رد شدیم و همان لحظه به علت در دیدرس دشمن بودند از اطراف تیر به سمت&zwnj;مان شلیک می شد. خون حدود پنج سانتی&zwnj;متر از کف را فراگرفته بود. آن را سرسره خون نامیدم. بوی آتش و گوشته سوخت اذیت می&zwnj;کرد. تقریباً ظهر شد و به نونی یا نیم دایره رسیدیم. به علت قاتی شدن یگان&zwnj;ها راهبری سخت شده بود. نونی با دژ ۶ متری فاصله داشت. حدود یک ربع به ۱۲ تا ۱۴ با حضور گردان علی اصغر (ع) نونی را تصرف کردیم. اما به علت دیر تصرف کردن آن تلفات زیادی دادیم. آن&zwnj;جا بود که شهید همایون جهانی و دیگر هم&zwnj;رزمان را از دست&zwnj;دادیم.</p> <p>مصدری به علت کمبود وقت به صحبت&zwnj;های خود پایان داد و روایتگری ۳۵۳ اُمین شب خاطره نیز به اتمام رسید.</p> <p>در ادامه مادر شهید امیر منصور کاشانی ادیب، مسئول تبلیغات وقت ستاد نماز جمعه شهری ری به خواندن بخشی از متن مصاحبه&zwnj;ی شهید مذکور پرداخت.</p> <p>در بخش &laquo;این فصل را با من بخوان&raquo; این برنامه، کتاب بالاتر از ارتفاع، مجموعه&zwnj;ی روایت&zwnj;هایی از زندگی فرماندهِ جانباز و آزاده، شهید مجید داوودی راسخ نوشته&zwnj;ی زهرا زمانی معرفی و بخشی از آن خوانده شد.</p> <p>در این شماره از برنامه شب خاطره، گروه سرود شمیم یاس به اجرای دو سرود با موضوع حضرت حجت (عج) و شهیدان پرداختند. و پس از برنامه و اقامه نماز مغرب و عشا فیلم سینمایی مصلحت ساخته حسین دارابی به نمایش گذاشته شد.</p> <p>لازم به ذکر است، کلیپی از فعالیت&zwnj;های مرحوم مهدی خانبانپور، یکی از عوامل سازنده برنامه شب خاطره، که شب یلدای سال ۱۳۹۹ از دنیا رفت، پخش و از وی یاد شد.<br /> &nbsp;</p>